به گزارش خبرگزاری ایمنا، سومین روز از سیوششمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان فرارسیده و قرار ما رأس ساعت ۹ صبح درب ورودی مجموعه شهر رویاها است؛ هرچند پیش از این نیز چندباری به اینجا آمدهام اما امروز حال و هوایی متفاوتتر از دفعات قبل دارد.
اتوبوسهای دانشآموزان یکی پس از دیگری پشت هم صف میبندد و دانشآموزان گروه گروه از اتوبوس پیاده میشوند؛ در چشمان و رفتار یکایک دانشآموزان خوشحالی و انرژی دیده میشود، با دوستان خود همراه شدند و برای رقم زدن یک روز عالی و اردویی هیجانانگیز آماده هستند.
به محض باز شدن درب مجموعه، دانشآموزان با شوق و ذوق زیادی به سمت وسایل بازی میروند و از همان دقایق ابتدایی، برای تمام وسایل صف بسته میشود؛ از هر طرف که میروی صدای جیغ، دست زدن و خوشحالی بچهها در وسایل بازی شنیده میشود و بیراه نیست که بگوییم شهر بازی روی هوا بود!
بچهها خوراکی به دست یا در حال خوردن و حرف زدن یکی پس از دیگری بازیها را به همراه دوستان خود به سمت وسایل راه میافتند و بعد از هر بازی با یکدیگر در مورد خوبی، بدی، هیجان، حس و حال و… صحبت و تبادل نظر میکنند؛ یکی از آنها میگوید بهنظرم الآن وقت سینماست و دیگری میگوید اما به نظرم ترن هوایی بیشتر میچسبد؛ بحث بینشان جدی میشود و در نهایت با وساطت مربیشان تصمیم میگیرند هر ۲ را بروند.
در صف ترن هوایی بودند که به کنارشان میروم و وقتی میگویم خبرنگارم، صحبتشان را قطع میکنند و میگویند «خانم! یعنی فیلم ما در تلویزیون پخش میشود؟» و وقتی قول مصاحبه تصویری را هم میدهم، کوثر پاسخم را اینطور میدهد: «امروز خیلی خوشحالم چون با همکلاسیهای خوبم برای بازی کردن و تفریح اومدیم و کنار هم هستیم.»
سمیرا هم که به رفتن به سینما تاکید داشت و حالا همراه کوثر در صف ترن هوایی ایستاده، میگوید: «روزهای اول مدرسه با همکلاسیهای جدیدم اولین اردوی خودمون را با شهربازی تجربه کردیم؛ اینجا پر از بازیهای هیجانانگیز و باکیفیته و میتونیم کلی بازی کنیم!»
بچهها وقتی کارت «خبرنگار» را بر گردنمان میبینند، صف بازی را رها میکنند و برای مصاحبه صف میبندند؛ نگین که در اول صف ایستاده، با ذوق مقنعه طوسی رنگش را مرتب میکند و همانطور که سعی میکند جملاتش را ادبی کند، رو خطاب به دوربین عنوان میکند: «اینکه امروز تونستیم با دوستانمون به صورت رایگان به اردو بیایم خیلی خوب بود؛ چونکه بیشتر با دوستامون بودیم، صحبت کردیم و بازی رفتیم.»
باید گفت که امروز شهر رویاها رنگ و رونق دیگری با حضور دانشآموزان به خود گرفته است، دانشآموزان قد و نیم قد با فرمهای رنگی رنگیِ سرمهای، آبی، زرشکی، بنفش و… در کل مجموعه میدوند و فارغ از تمام بازی میکردند.
برای بازی بعدی، بهجای اینکه همراه دانشآموزان در صف ورود به بازی بایستیم، منتظر خروج آنها از تاب زنجیری شدیم؛ ریحانه دانشآموز کلاس ششم اولین نفری است که از بازی خارج شود و همانطور که میگوید سرگیجه دارم اما از نمیگذرد و اینطور بیان میکند: «سال آخریه که دبستان هستم و امروز یکی از قشنگترین اردوهای این دوره از دبستانم بود و خاطرهانگیز شد.»
فاطیما نفر بعد از ریحانه است که از بازی خارج میشود و اینطور تعریف میکند: «امروز به من خیلی خوش گذشت و درخواست دارم بیشتر از این برنامهها برامون بگذارید و ادامهدار باشد تا فقط در مدرسه مشغول درس خوندن نباشیم چراکه درس در کنار تفریح میچسبه.» و مصاحبهاش که تمام میشود، دوستانش را به صف میکند تا یک مصاحبه دستهجمعی داشته باشند؛ اینبار نوبت به بیتا میرسد که با اشاره به جشنواره توضیح میدهد: «حال و هوای شهر و بچهها در ایام جشنواره خوبه و دوست داریم چنین برنامههایی و حتی با روندی بهتر و بیشتر برگزار بشه.»
ماجرا وقتی متفاوت میشود که شهر رویاها، واقعاً رویایی میشود! در حاشیه بازیها میبینم که کیفهایی دست و پا در آورده و مشغول دویدن هستند، جلوتر که میروم، دانشآموزان کلاس اولی را میبینم که دنبال یکدیگر میدوند و غزل که یکی از این دانشآموزان کلاس اولی است، میگوید: «خوشحالم که امروز با دوستام اینجا اومدیم و بازی میکنیم، چون چنین فرصتهایی کم پیش میاد تا با دوستامون باشیم و بازیهای جدید و هیجانانگیز انجام میدیم.»
پس از بازیهای هیجانی، نوبت به بخش مورد علاقه سمیرا، یعنی سینما میرسد و همراه آنها به سینمای دنیای زیر آب میرویم؛ عینکهای مخصوص را میدهند و فیلم شروع میشود؛ همه بچهها با شخصیتهای انیمیشنی خوب ارتباط میگیرند، به طوری که گویا موضوع کودکانه انیمیشن مانعی برای این ارتباطگیری و تماشای آن نیست؛ همچنین دانشآموزان به خوبی متوجه جزئیات صحنه، حرکات و مواردی از این دست میشوند.
بیش از ۳ ساعت از ورودمان به مجموعه گذشته و دانشآموزان، همچنان پر هیجان مشغول دویدن هستند و مربیان، در برابر این انرژی کم آوردهاند و بچهها را به سمت درب خروج راهنمایی میکنند؛ هرچند با اکراه سوار اتوبوسها میشوند اما مسیر هم دستکمی از جذابیت بازیها ندارد و مشغول تعریف کردن خاطراتشان میشوند؛ دقایقی بعد وقت خداخافظی میرسد و به بچهها قول میدهم، فردا ظهر که از مدرسه به خانه برمیگردند، صحبتهایشان را ببینید و بخوانند و این هم نتیجه قول ما با دهه نودیها!