تعبیر یک رویا «موقعی که پدرم را به خاک سپردند، چشمهایش من را نگاه میکرد، چند دقیقهای نگذشت که یکی از آشناهایمان که شهید شده است بالای سر قبر پدر ایستاد و هردو به من خیره شده بودند، سعی کردم از نگاه آنها فرار کنم که ناگهان بیدار شدم» ...