به گزارش خبرگزاری ایمنا از همدان، صدایی در پیچ ورودی باغموزه دفاع مقدس همدان طنین میاندازد؛ صدایی که نه از گلو، بلکه از عمق تاریخ و دلها بیرون میآید: «بسم رب الشهدا و الصدیقین…»، قدمها سست میشود. بغضی ناگهانی گلوی آدم را میفشارد. صدای شهید حاجمحمود شهبازی است، صدایی که از آنسوی جبههها و سالها عبور کرده، به پیچ اول باغموزه رسیده تا دل ببرد، چشم تر کند و جان بپراکند.
در نخستین نگاه، دو تندیس در مقابل چشمانت قد برافراشتهاند: سردار حاجحسین همدانی و حاجمحمود شهبازی، دو نام که در رگهای خاک همدان جریان دارند، یکی، ستون ایستادگی در سالهای جنگ و دیگری گنجی از معرفت، بیهیاهو، آرام، اما عمیق و ریشهدار که شهید جبهه مقاومت شد؛ این دو، رفقای راه و همپیمانان دل بودند، رابطهشان فقط رفاقت نبود، عارف و مرید، استاد و شاگرد، پارههای یک پیکر بودند.
حمید حسام، نویسنده همدانی درباره رابطه این دو میگوید: «شهید شهبازی گمشده شهید همدانی بود، شخصیت حاجحسین در شهید شهبازی استحاله شده بود.»، شاید برای همین است که تندیسشان اینگونه کنار هم جا خوش کردهاند، چون جدا کردن آن دو، نوعی خیانت به رفاقت است.
فرماندهای که باغبانی میکرد
سردار محمود شهبازی متولد بهمن ۱۳۳۷ در اصفهان در خانوادهای مذهبی و پاک پرورش پیدا کرد، از همان کودکی جسور بود. محکم دست میداد، راستقامت نگاه میکرد و مسئولیت میپذیرفت. هم بازی با کتابهای «اصول کافی» بود، هم همدم قرآن، هم همدرس نهجالبلاغه، او از آن دست جوانانی بود که هرچه بیشتر رشد میکرد، عطشش به معنویت افزون میشد.
هم در دانشگاه علم و صنعت، هم در پادگانهای جنگ، یک ویژگی از او جدا نمیشد: تعهد، او همان کسی بود که وصیتنامهاش را دو روز پیش از ورود امام (ره) به ایران نوشت و در آن از خدا طلب توفیق شهادت کرد، همان کسی که در پادگان، صبح زود زمین را جارو میزد، همان باغبانی که پدرش زمانی که از اصفهان آمد، خیال کرد پسرش در پادگان باغبان است، نه فرمانده سپاه همدان!
او در نامهای به برادرش در آمریکا نوشت: «برادر جان، چهره حقیقی انسان در سه جا روشن میشود: در سلول، بستر مرگ و در هجرت…» و خودش هر سه را آزمود، از مبارزه علیه شاه در دانشگاه، تا تأمین امنیت امام در بهشت زهرا تا هجرتهای بیشمار از ایلام به کردستان و از سیستان تا خوزستان.
او مرد همه میدانها بود: از تسخیر لانه جاسوسی گرفته تا مقابله با بنیصدر در پادگان همدان، جایی که با نصب پارچهنوشته «مرگ بر ضد ولایت فقیه»، ورود رئیسجمهور وقت را به پادگان همدان منتفی کرد.
خرمشهر را ندید، اما آزادش کرد
سردار شهبازی یکی از مهندسان اصلی عملیات بیتالمقدس بود، کسی که سنگر به سنگر شناسایی کرد، نقشه کشید، فکر کرد تا خرمشهر آزاد شود. اما در روزهای آخر، درست یک روز پیش از فتح خرمشهر، گلولهای از جنس کاتیوشا، جسمش را برد و روحش را پرواز داد. مادرش وقتی خبر را شنید، باور نکرد و گفت: «پسرم که فرمانده نبود، باغبان پادگان بود…» و شاید بیآنکه بداند، حقیقت را گفته بود. او باغبان دلها بود، بذر ایمان میکاشت و حالا درختی تنومند در دل تاریخ است.
حمید حسام در توصیف این مرد میگوید: «اینکه چنین فردی با چنین ویژگیهایی، گمنام بماند، به آموزههای نهجالبلاغه بازمیگردد. شهید شهبازی از نام و عنوان گریزان بود. گمنامی را نصبالعین کرده بود.» و این گمنامی، آنقدر زیباست که میسوزاند. مثل نوری که پنهان باشد اما راه را روشن کند. مثل ستارهای که هرگز دیده نمیشود، اما آسمان را زنده نگه میدارد.
حاجمحمود در وصیتنامهاش نوشت: «روحانیت را تکریم کنید. کتاب بخوانید. بهشت در کنار پدر و مادر است. یاد شهیدان را زنده نگه دارید، از شهید مظلوم آیتالله بهشتی بنویسید. از مطهری، از بیداری…»
او رفت، اما نرفت. در پیچ اول باغموزه همدان، هنوز صدایش هست. سردیسش هم هست، در کنار حاجحسین و رد نگاهش در چشمهای هر رزمندهای که یاد آن روزها میافتد.
محمود شهبازی، از آن مردهایی بود که زمین به داشتنش افتخار کرد و آسمان، مشتاق آمدنش بود. نامش شاید روی پلاکها نباشد، اما در جان هزاران دلداده حک شده است.
سردار باغبان، هنوز در کوچههای تاریخ، بیصدا، بیادعا، فرمان میدهد و ما، فقط باید گوش بدهیم: «بسم رب الشهدا و الصدیقین…»
آری… صدای تو هنوز زنده است، حاجمحمود شهبازی، فرماندهای که به جشن آزادسازی خرمشهر نرسیدید.